Faez فائز احیا
ددپول یکی از شخصیتهای سری داستانهای مصور کمپانی مارول هست که نخستین بار در سال ۱۹۹۱ در داستان «مردان ایکس» از او رونمایی شد. ویژگیهای فردی این شخصیت که او را تبدیل به فردی ماوراء طبیعی میکند، قابلیت خوددرمانی سریع است. درواقع ددپول حتی اگر یکی از اعضای بدنش نیز قطع شود بهسرعت قادر خواهد بود تا آن را ترمیم کرده و مثل روز اول کند؛ اما فارغ از ویژگیهای اَبَرقهرمانی این شخصیت، عمده شهرت آن به دلیل بذلهگوییهایش هست که حتی یک کلمه را در این راستا از دست نمیدهد. این شخصیت در سینما قبلاً حضور کوتاهی در فیلم «مردان ایکس: ولورین» که در سال ۲۰۰۹ اکران شده بود را نیز تجربه کرده است و حالا صاحب اثری مستقل در دنیای سینما شده است.
داستان فیلم در مورد یک نظامی سابق به نام وید ویلسون (رایان رینولدز) هست که پس از اطلاع یافتن از اینکه به بیماری لاعلاجی مبتلا شده، تصمیم میگیرد بدنش را در اختیار کسانی که مدعی هستند میتوانند او را بهبود ببخشند بسپارد؛ اما بهزودی مشخص میشود که او برای آزمایش انتخابشده و قرار نیست مباحث اخلاقی در آن مطرح باشد. ویلسون پس از آزمایشها متوجه میشود که دارای قدرتی ماوراء طبیعی شده بر اساس آن، او میتواند بهسرعت خود را التیام ببخشد و خوددرمانی کند، اما مشکل در این است که چهره ویلسون بهطور کامل از فرم طبیعی خارجشده و کسی نمیتواند او را ببیند.
وی تصمیم میگیرد تا از کسی که باعث برهم خوردن توازن زندگیاش شده انتقام بگیرد اما…
Deadpool (ددپول)
کارگردان : Tim Miller
نویسندگان : Rob Liefeld, Fabian Nicieza
بازیگران : Ryan Reynolds, Morena Baccarin, T.J. Miller
آخیش، جگرم از دیدن این فیلم حال اومد!
«ددپول» تمام ویژگیهای یک فیلم ابرقهرمانی ساختارشکنِ سرگرمکنندهٔ بیمغزِ سرراست را دارد (و ندارد!).
«ددپول» همان فیلمی است که طرفداران آثار کمیکبوکی بالاخره پس از مدتها در هنگام دیدن آن، چیزهایی که از این فیلمها رخت بسته بود را احساس میکنند: غافلگیری، جذابیت، لذت، سرگرمی، سادگی و عمق. شاید اسم ساختههای کمیکبوکیِ گرانقیمت بهعنوان فیلمهای بیخاصیتی که هیچ فرقی با ساندویچهای کثیفِ میدان توپخانه ندارند بد دررفته باشد؛ اما اقتباس از روی کمیکبوکها اگرنه فقط باهدف تأسیس تولیدی و سریسازی، بلکه باهدف انتقال هنرِ تصاویر کمیکبوکها به پردهٔ سینما باشد، درنتیجه به آثاری تبدیل میشوند که منابعشان به آن معروف هستند: باز کردن دروازهٔ تخیلات و جنون بیننده. آخرین باری که واقعاً از تماشای یک فیلم کمیکبوکی شوکه شدم، «نگهبانان کهکشان» بود، اما «ددپول» روی آن فیلم را در به هم دوختنِ دور از ذهنترین و غیرمنتظرهترین عناصر و خلق یک چهلتکهٔ زیبا و رنگارنگ کم میکند و نهتنها به مثال جدیدی از بهترین نمونه از فیلمهای کمیکبوکی تبدیل میشود، بلکه نشان میدهد چرا بیگ پروداکشنهای بیشمار هالیوود، باید دست از رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی بردارند و دست به تعقیبهای غیرمجاز و حرکات جسورانه بزنند.
وقتی میگویم «ددپول» تمام ویژگیهای یک اثر ساختارشکن را دارد، یعنی در اینجا خبری از موتیفهای تکرارشونده و اذیت کنندهٔ سینمای مارول نیست. چون راستش بااینکه ما کاری که مارول انجام داده را تحسین میکنیم، اما این حقیقت را هم نمیتوان رد کرد که کارهای مارول فیلم به فیلم تکراریتر میشوند. در هر فیلم با ابرقهرمانان پرتعدادی روبهرو میشویم که در داستانهای درهمبرهم و ناکاملی در کنار هم قرار میگیرند. اگر از آثار نتفلیکسی مارول مثل «دردویل» و «جسیکا جونز» فاکتور بگیریم، برداشت مارول از روی کاپیتان امریکا و دار و دستهاش روزبهروز خستهکنندهتر و کهنهتر از این نمیشوند. ماجرا به حدی هولناک است که وقتی خبر یک فیلم جدید اعلام میشود، همه به این فکر میکنند که کارگردان بدبخت باید چند تا کاراکتر فرعی را در فیلم بچپاند و چگونه برای سکانس پسا-تیتراژش فیلم بسازد (ماجرای همان یارو که برای پالانش، خر میخرد!) تازه، همیشه تمرکز آنها ارائهٔ یک داستان مستقل جذاب نبوده، بلکه این بوده که چگونه میتوانند فلان کاراکتر را در ۲۰ فیلم آینده جا بدهند. بخش فاجعهآمیز ماجرا این است که حالا دیسی هم در این کار به مارول پیوسته است.
بنابراین وجود فیلمی مثل «ددپول» که در این فرمولِ کهنه قرار نمیگیرد، مثل یک موهبت میماند. چرا؟ خب، غیر قهرمانیترین «قهرمان» دنیا خصوصیاتی دارد که در تضادِ مطلقِ اخلاق اکثر استودیوهای هالیوودی قرار میگیرد. خب، درحالیکه سوپرمن خوشگل حرف میزند و بتمن از مردم دوری میکند و گزیده سخن است، ددپول یک وراجِ چرتوپرت گوی تمامعیار است که از کشتنِ فجیع و همینطوری الکی دشمنانش لذت میبرد و البته حسابی از پوشیدن دمپایی آبی خانگیاش هم احساس راحتی میکند، یا بهعبارتیدیگر این همان قهرمانی است که در این فضا به او احتیاج داریم. خب، با توجه به شهرتِ ددپول در دنیای کمیکبوکها که تاریخ دورودرازی دارد، سؤال و نگرانی طرفداران این بود که اقتباس سینمایی از او به فیلمی که این پتانسیل دستنخورده را خراب میکند تبدیل میشود یا بهاحتمال (تقریباً) غیرممکنی با خفنترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ روبهرو میشویم؟ خوشبختانه برای گرفتن جوابمان لازم نیست زیاد صبر کنیم. سازندگان درست از اولین ثانیههای فیلم و زمانی که در شوخی کردن به تیتراژ هم رحم نمیکنند، نشان میدهد برای خوشگذرانان حاضرند همهچیز را به بازیچهٔ دست ددپول تبدیل کنند، چه برسد به دشمن اصلیاش، مارولِ بیچاره! خودتان تصور کنید ایستادن در برابر عناصر آشنای سینمای جریان اصلی، چه تجربهٔ خونین و غیرمنتظرهای را به همراه میآورد!
جاذبهٔ مرکزی فیلم به تصویر کشیدن وفادارانهٔ ددپول و درخشش معرکهٔ رایان رینولدز در این نقش برمیگردد. ددپول اگرچه آدم بیتربیت، عوضی و خشنی است، اما شخصیتپردازی او کاری کرده تا با موجود کاریزماتیکِ کمدینِ رودهبر کنندهای همنشین شویم که بهسرعت عاشقش میشویم. درست همانطور که ددپول بااخلاق متفاوتش سالها پیش جلوهٔ دیگری از کمیکبوکها را به طرفدارانش عرضه کرد. اینجا اگرچه رینولدز اکثر زمان فیلم در زیر لباسش مخفی است یا گریم سنگینی بر چهره دارد، اما او به کمک بازی عالی خودش و یک سری جلوههای کامپیوتری جزئی که واقعاً در نمایش هرچه بهتر واکنشهای ددپول از روی نقابش تأثیر دارد، زنده احساس میشود. نکتهٔ مهمتری که در پروسهٔ اقتباس فراموش نشده، لقب معروف ددپول است: مزدوری با دهانگشاد! برخلاف ابرقهرمانان دیگر که ویژگیهای معرفشان هوش و قابلیتهای فرا بشریشان است، ددپول به خاطر نامیرایی و توانایی بالایش در مبارزه ستایش نمیشود، بلکه حس شوخطبعی وحشیانه و بیقیدوبندش است که او را منحصربهفرد کرده است. خب، اینطوری بگویم که ددپول در جریان فیلم خفهخون نمیگیرید و مثل موجودی که انگار زندگیاش به حرف زدن وابسته است، مدام فک میزند. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که حرف گذاشتن توی دهان کاراکتر آسان است، اما آیا این تعداد بالا به معنای کیفیت بالا هم هست؟ خب، وقتی شما اینهمه دیالوگ دارید به طرز غیرقابلاجتنابی بعضی از آنها خوب از آب درنمیآیند، اما آمار تعداد جوکها و دیالوگهایی که در «ددپول» به هدف میخورند خیلی بالا است.
در «ددپول» با دو نوع کمدی طرفیم. اولی یک سری شوخیهایی است که مثلاً در فیلمهای بزرگ سالانهٔ سینما هم نمونهاش را دیدهایم. مثل اولین دیدار ویلد ویسلون و نامزدش در آن کافه که به طرز قدرتمندانهای از خاطرات ترسناک کودکیشان به نیکی یاد میکنند. «ددپول» در این لحظات هیچ کم و کسری ندارد، اما جلوهٔ واقعی کمدی فیلم را باید در زمانهایی دید که فیلم به سیم آخر میزند و وارد موقعیتهای عجیبوغریب و غیرمنتظره میشود؛ از تاکسی گرفتن و دیدن ددپول در حال لباس شستن گرفته تا ولو شدن روی کاناپهٔ آپارتمانش که با یک پیرزن سیاهپوستِ نابینا شریک است. مثلاً به صحنهٔ دست نوزادی ددپول نگاه کنید! «ددپول» زمانی واقعاً میدرخشد که اینگونه به درون کمدی سورئال و غیرمعمولش شیرجه میزند. در این لحظات بود که فیلم بیشتر از همیشه از دیگر فیلمهای ابرقهرمانی که در زندگیام دیدهام دور میشد. مثلاً به اولین رویارویی ددپول و کلوسوس که به خرد شدن استخوانهای ددپول ختم میشود نگاه کنید. حالوروز فیلم و اکشنها بهشدت یادآور دیوانهبازیها و خودزنیهای «ماسک» است که با دیالوگهای تندوتیز و خشونتهای فانتزی تارانتینویی ترکیبشده است.
هنوز تمام نشده! یکی از اولین چیزهایی که با شنیدنِ نام ددپول به ذهنمان میرسد، قابلیت طلایی او در شکستن دیوار چهارم است. فیلم به طرز بیپروایی چپ و راست از این قابلیت بهترین استفاده را میکند و فیلم را بیشتر از همیشه به داخل سرزمین عجایب هل میدهد. ما با فیلمی طرف هستیم که نهتنها از وجود خودش اطلاع دارد، بلکه خودش میداند که از وجود خودش اطلاع دارد! ددپول فقط با ما حرف نمیزند، بلکه میداند ما در چه فضا و شرایطی او را تماشا میکنیم؛ بنابراین او از هر فرصتی برای مسخره کردن هیو جکمن (!)، تیکه انداختن به فیلمهای مارول و دیسی و به فحش کشیدنِ فرهنگِ اقتباسهای کمیکبوکی استفاده میکند. یکی از نمونههای معرکهاش سکانس بعد از تیتراژ است که قشنگ دل آدم را از دست مارول و سنتهای مسخرهاش خنک میکند! یا مثلاً ببینید فیلم چگونه موضوع ابرقهرمان خوب را که نباید کسی را بکشد برمیدارد و کاملاً به باد هجو میگیرد. برای مثال به سخنرانی احساسی و دگرگونکنندهٔ کلوسوس در پایانبندی فیلم نگاه کنید که آنقدر خوب است که آدم هرلحظه احتمال تغییر انتخاب ددپول را میدهد، اما ناگهان بنــگ! خلاصه فیلم طوری به سینما و فرهنگ دنیای واقعی ارجاع میدهد و همهچیز را به سخره میگیرد که حتی به خودش هم رحم نمیکند و مثلاً دریکی از صحنههای باحال فیلم به قول خودِ ددپول دیوار چهارم که سهل است، او شانزدهتا دیوار را میشکند! امروزه فیلمهای ابرقهرمانی زیادی سعی میکنند خندهدار هم باشند، ولی به خاطر بسته بودن دستوبالشان یا عدم خلاقیت همهچیز به تلاش اونجرزها برای بلند کردن چکش ثور خلاصه میشود، اما «ددپول» با استفاده از تمام قابلیتهایش به چنان درجهای از سرگرمی و تفریح میرسد که فیلمهای رقیب در خوابشان هم نمیتوانند ببینند.
یکی از بحثهایی که از زمان موفقیت عظیم «ددپول» در گیشه و نزد منتقدان در سایتها و مطبوعات شکلگرفته، درجهبندی سنی بزرگسال فیلم است. همه از این تعریف میکنند که استودیو چه تصمیم درستی دراینباره گرفته است؛ که بقیهٔ فیلمهای ابرقهرمانی هم باید با درجهٔ سنی R عرضه شوند. ماجرا تا حدی داغ شد که دیسی هم اعلام کرد که شاید نسخهٔ بلوری «بتمن علیه سوپرمن» را با درجه R منتشر کند. مسئلهٔ خندهدارِ تمام این حرفها این است که همه فکر میکنند موفقیت «ددپول» به خاطر این است که برخلاف دیگر فیلمهای این سبک، پر از خشونتهای گرافیکی، فحش و بدوبیراه و خلاصه عناصری است که سازمان درجهبندی سنی فیلم مُهر «بزرگسال» را روی آن میزند. اگر رمز موفقیت «ددپول» را خشونت عریانش بدانیم که دیگر واویلا! از این به بعد باید با فیلمهایی بیکیفیتی روبهرو شویم که با اضافه کردن خون به مشت و لگدهای کاراکترهایشان برچسب افتخارآمیز «بزرگسال» را به دست میآورند. درجهبندی سنی «ددپول» به خاطر این اهمیت دارد که فیلم از این موقعیت برای خلق یک سرگرمی جذاب استفاده میکند و نکتهٔ کنایهآمیز ماجرا این است که در فیلمی مثل «ددپول» که تمام عناصر فیلمهای کمیکبوکی مثل قهرمان بودن، تراژدی و عشق را به سخره میگیرد، احساس بیشتری نسبت به مثلاً کارهای مارول که ادای جدی بودن درمیآورند جریان دارد. رمز پیروزی «ددپول» درجهبندی سنیاش نیست. این فیلم نان خلاقیت، پشت کردن به اصول تکراری سبکش و استفادهٔ درست از قابلیتهایش را میخورد. مگر سهگانهٔ بتمن کریس نولان که دنیا را ترکاند درجهبندی سنی R داشت؟ آن فیلم هم به خاطر داستان متمرکز، پیچیده و ساختارشکنی که روایت کرد ماندگار شد. حالا میخواهد R باشد یا PG-13.
فیلم به طرز بیپروایی چپ و راست از توانایی ددپول در شکستن دیوار چهارم بهترین استفاده را میکند.
در شروع متن گفتم که «ددپول» تمام ویژگیهای یک فیلم ابرقهرمانی ساختارشکن را دارد و (ندارد!) خب، بعد از صحبت دربارهٔ داشتههای فیلم، بگذارید نگاهی به زاویهٔ ناامیدکنندهٔ فیلم هم بیندازیم. در آغاز اینطور به نظر میرسد که «ددپول» میخواهد ساختارشکنی در محتوا را به ساختار هم منتقل کند و تجربهٔ متفاوتی نسبت به تمام داستانهای ریشهای ابرقهرمانی ارائه کند؛ اما از جایی به بعد متوجه میشوید که فیلم هیچ خطری در رابطه با ساختار داستان و بدمنهایش نکرده است. اگرچه محتوا باعث میشود تا این موضوع کمتر به چشم بیاید، اما از این حقیقت هم نمیتوان گذشت که در اینجا با یک داستان ریشهای سرراست طرف هستیم که به یک داستان انتقامگیری سرراستتر تبدیل میشود. وید ویلسون عاشق میشود. وید ویلسون سرطان میگیرد. وید ویلسون به امید درمان شدن، وارد یک برنامهٔ تحقیقاتی زیرزمینی میشود. در عوض او مورد شکنجهٔ روانی و فیزیکی قرار میگیرد و به یک سلاح زنده تبدیل میشود. وید ویلسون فرار میکند و حالا تنها هدفش زدن رد «ایجکس» است که مسبب تمام بدبختیها و زشت شدن اوست.
ایدهٔ انتقام برای کسی با قدرتهای ابرقهرمانی جذاب است. چون ما چنین داستانی را از دیگر کاراکترهای کمیکبوکی ندیدهایم. اکثر فیلمهایی که به ریشهٔ ابرقهرمانان میپردازند، شامل مونتاژی است که فرد را در حال امتحان قابلیتهایش و قبول کردن مسئولیت محافظت از مردم نشان میدهد؛ اما در چنین مونتاژی در «ددپول» وید را میبینیم که برای پیدا کردن مخفیگاه ایجکس، ملت را دربوداغان میکند. اگرچه دیدن کاراکتری بالباس ویژه که از قابلیتهایش برای درآوردن پدرِ مردم استفاده میکند غیرمنتظره است، اما این داستان انتقامگیری به خاطر عدم قوی بودن آنتاگونیستهای فیلم به نتیجهٔ رضایتبخشی نمیرسد. ایجکس هیچوقت به بدمنِ بهیادماندنی و تهدید برانگیزی تبدیل نمیشود و اینیکی از بزرگترین چیزهایی است که به کیفیت فیلم ضربه میزند. ازآنجاییکه در اینجا باکسی همچون ددپول طرفیم، نیروی متخاصم او نیز باید به کسی تبدیل شود که بتواند در جذابیت و غیرمنتظره بودن قابلیت ایستادگی در مقابل او را داشته باشد. در عوض ایجکس نهتنها نقشهٔ پلیدی در سر ندارد و فقط نقش هدف قهرمان را بازی میکند، بلکه همیشه در برابر ددپول ساکت است و چیزی برای عرضه ندارد.
اکشنهای خشونتبارِ فیلم اما یکی دیگر از نکات برجستهٔ «ددپول» است. خوشبختانه سازندگان حواسشان به این مسئلهٔ بسیار مهم بوده است که ما به دلیل نامیرایی ددپول نگران او نمیشویم و به همین دلیل اکشنها نباید ازنظر برنده یا با زندهبودن مبارزهها به تصویر کشیده شوند و الکی جدی گرفته شوند. در عوض در فیلمی مثل «ددپول» سکانسهای اکشن فرصت دیگری برای خنداندن بیننده و خلاقیت است. این نکتهٔ روشنی است که اکثراً در هالیوود فراموش میشود؛ اما در اینجا میبینیم که مثلاً تیراندازی و شمشیربازی ددپول با یک عالم جوک همراه میشود. مثلاً ببینید ددپول چگونه وسط تعقیب و گریز پر هرجومرج اول فیلم زمان را نگه میدارد و میپرسد آیا اجاقگاز را روشن گذاشته یا نه!
در کمیکها ددپول به حضورش در جایجای دنیای مارول، سربهسر گذاشتنِ قهرمانان مختلف و آشوب به پا کردن معروف است، اما افق فیلم خیلی محدودتر است. اگرچه عدم تلاش فیلم برای رسیدن به اوج دیوانهبازیهای ددپول ممکن است ناامیدکننده باشد، اما بهشخصه محدود نگهداشتن فیلم را یکی از تصمیمهای درست سازندگان میدانم. این باعث شده تا «ددپول» واقعاً داستان ددپول باقی بماند و از تمام زمان فیلم برای درخشش استفاده کند. بااینحال، خوشم میآید که ددپول از عدم حضور اعضای بیشتری از افراد-ایکس و بودجهٔ پایین فیلم آگاه است و از آنها برای خلق یکی-دوتا شوخی استفاده میکند!
«ددپول» بهعنوان شروع اقتباسهای این شخصیت در سینما غوغا میکند، اما نباید فراموش کنیم که تعریف و تمجیدها و موفقیتهای تجاری و هنری فیلم نتیجهٔ «غیرمنتظره» بودن آن است. قبل از این، چالش سازندگان این بود که چگونه چنین شخصیتِ پرطرفدار اما سختی را به وفادارانهترین شکل ممکن به سینما منتقل کنند، اما اکنون چالشِ بعدی آنها این است که چگونه درحالیکه این «غیرمنتظره» بودن جایش را به «آشنایی» داده، فیلم بعدی را با خلاقیتهای بهتر، کماکان ساختارشکن و شگفتانگیز نگهدارند. این در حالی است که استودیو باید از وسوسه شدن و طمعکاری هم امتناع کند و حالا که «ددپول» به یک نام پرسروصدا و پولساز تبدیلشده، آن را با سریسازی و افزودن شخصیتهای اضافه به فیلمش به گند نکشد. چون راستش را بخواهید ما هم مثل آن رانندهٔ تاکسی در محضر جناب ددپول متحول شدیم. شاید در شروع فیلم باورمان نمیشد که در حال دیدن چه چیزی هستیم و از دیدن چنین چیزهایی از تعجب شاخ درآورده بودیم، اما بعد از اتمام فیلم به این فکر میکردیم که دوباره کِی میتوانیم گوشهایمان را در اختیار دهانگشاد این مزدور بگذاریم!
منبع (با کمی تغییر): زومجی
دانلود فیلم: Deadpool2016
نوشته نقد و بررسی فیلم ددپول یا بالاخره یک فیلم کمیکبوکی جذاب اولین بار در فـــائـــز پدیدار شد.
from WordPress http://ift.tt/2hM99KC
via IFTTT
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر