۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

تنها نشستم توی خانه. خواهرم بالاست. آب گذاشتم برای چای. کمی اینترنت گردی کردم.

وقتی هم آمدم خانه، دلم برایت یک ذره شده بود. زود به تو پیام دادم که رسیده ام و سریع لپ تاپم رو روشن کردم. دیدم که نیستی. پیام دادم. آمدی نت. شروع کردیم به حرف زدن. در مجاز آغوشت را خواستم و شانه مردانه ات را، که تقدیمم کردی.

بعد کمی حرف زدیم. از اینور و آنور صحبت کردیم. از دیدار چند تا از دوستانم برایت گفتم. بعد از کارهایمان تعریف می کنیم، در این سه چهار ساعتی که تعریفی نداشتیم و فقط با اس ام اس ها از مکان یکدیگر باخبر بودیم.

بعد تو برایم یک عکس خصوصی شیر می کنی، یک عکس زیبا، از آن آلبالوهای حیاط تان را فقط برای من شیر می کنی. من هم وقتی فهمیدم خصوصی است، خواستم صمیمی بازی و شیطنت درآورم که سرم به سنگ خورد ! :دی

بعد هم تو نشستی به اخبار خواندن. نگفتی که، اما لابد همین است. وقتی سکوت می کنی، داری گودر می کنی. من هم سکوت می کنم. هر چند خیلی دلم می خواهد که با تو حرف بزنم. دلم می خواهد شیطنت کنم، دلم می خواهد عاشقانه بازی درآوریم، قربان صدقه ام بروی، قربان صدقه ات برومف باز تو به هیکل من بخندی و دوتایی قهقهه بزنیم. اما وقتی که یک مرد سرش به روزنامه خواندن یا دیدن اخبار تلویزیون گرم می شود، نباید مزاحم شان شد و سر به سرشان گذاشت.

من هم گفتم در این فاصله که اقا سرشان به کار خودشان است، ما هم کمی درد دل کنیم با این صفحه ورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر