۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

خلاصه گویی هایم

بعد من الان اشکالی پیدا کرده ام. این روزها من، قادر به تعریف ِ حوادث نیستم. نمی توانم بیان کنم و توصیف کنم. نمی توانم بیایم و بنشینم و قشنگ بگویم که چه اتفاقی افتاد، از اول چه طور شروع شد ، بعد در طول ماجرا چه حوادثی به ترتیب روی داده و مثلن چه اتفاقاتی از قبل وجود داشته که به این داستان مربوط می شود. و حتا نمی توانم نتیجه گیری کنم و انتهای داستان را تعریف کنم. انگار که دچار ِ خلاصه گویی شده باشم. خلاصه می گویم و خلاصه می نویسم و خلاصه جمع می کنم.


بیشتر از چند وقت اخیر ، نشسته ام پای کتاب های درسی و کاغذها و مقاله هایم. همه را دور ِ خودم پخش و پلا کرده ام و سعی می کنم از میان ِ جمله های بی شمار و گاه کم و حتا نایاب ، جمله ها بسازم و کاغذها پر کنم. خب این وسط تشویق های ِ تو هم هست ، حتی تهدیدهایت. این را بگویم، برای ما که عاشقیم، تهدید و تشویق می تواند اثر نسبتن برابری داشته باشد. تشویق و تهدید هر دو یعنی توجه داشتن، یعنی "حواسم هست به کارهایت" ، یعنی که تنها نیستی و همراه داری، و من این تشویق ها و تهدید هایت را به جان می خرم.

۱ نظر: