زمان فسرده
تلخ
سرد
گردهای مرده بر زندهنمایان شهر؛
در انتظار باران رحمتی
انوار ظلمت شکن ِ مرحمتی
اما پی در پی مصیبتی
ناگاه نسیمی فرحبخش
زان میانهِ پر درد و دهشت
وزید
مردگی پرید
چشم تو به من خندید
باران نوازش سرانگشتت
بر سر عاطفهام،
بارید
شاد شد هرچه که باید باشد
و درخشید
دلِ من؛
از پس ابرِ باهار
زندگی هم تابید
پایدارست کنون
مهر من و تو
غم از آن دور
شادیاش پابرجا.
فائز احیا
10 خردادماه 1391
من الان عاشق این شعر شما بشم باید چه کار کنم؟!
پاسخحذف