۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

نیمه شبی ...

بعد اولش نشستیم به حرف زدن، پای نت. نمی دانم چند ساعت حرف زدیم. اصلن این بار بگو، چند ساعت حرف بزنیم خوب است؟! چند ساعت باید حرف بزنیم که از هم خسته شویم؟! بعد با یک تصمیم منطقی بلند شدیم که برویم و بخوابیم. گفتیم به خودمان رحم کنیم و کمی به بدنمان و روح مان استراحت بدهیم. خاموش کردیم و رفتیم در رختخواب و تلفن هایمان به گوش. اما حرفی که از خواب نبود. این قدر خندیدیم، که من رسمن صورتم درد گرفته بود. پیشنهاد داد که برگردیم نت. آمدیم نت، پلاس را باز کردیم. کسی نبود. ساعت از سه نیمه شب گذشته بود. یک ساعتی نشستیم، حرف زدیم و در کنار هم عکس و نوشته دیدیم و خواندیم. شب خوبی بود.

پی نوشت- خب ادبی ننوشتم. این فقط برای ثبت یادگاری از شبی از زندگی مان بود.

۲ نظر: