۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

ما با خیال رویت

تو که می روی که پیاده بروی، با مادر. من هم می نشینم که کمی حرف بزنم با مادر، به سراغ بچه گربه های حیاط هم می روم و بازی می کنم. گاه گاهی هم خیالت در میان ذهنم به بازیگوشی مشغول می شود. نمی دانم این من هستم که به تو سر می زنم، یا تو هستی که در خیال ِ من سرک می کشی.

***

تو می گویی در خرداد عروسی می گیرم. هوا خوب است. من می گویم آذر ماه یا دی ماه خوب است. توی می گویی هوا سرد است، نمی شود عکس گرفت. من می گویم بهتر هم هست. عروس پالتوی سپید می پوشد با یک کلاه سپید و تور سپید بر آن. می تواند حتا گل خوش بوی یخ به دست گیرد. بعد تو می خندی. من هم می خندم.

۱ نظر: