۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

دلم هم بعضی ساعت ها تنگ می شود. این قدر که فقط به عکس هایت خیره می شوم. بیشتر از همه آن عکسی را دوست دارم که خودم با گوشی ام گرفتم، وقتی که در پارک نشسته بودیم. روی نیمکت، من هم کنارت نشسته بودم. بعد روبرویت خم شدم. به صورتت نگاه کردم. بعد گفتم که چرا من از تو عکس نداشته باشم. موبایلم را روبروی صورتت گرفتم. کمی کادر را جابه جه کردم تا فقط تو در عمس باشی و عکس انداختم، از صورتت. بعد نشانت دادم. گفتی که چه چاق افتادی ( خب چاق هستی :دی ). صورتت و گونه هایت تپل افتاده بود. بعد من دوباره روبرویت ژست گرفتم. کمی بیشتر روبرویت قرار گرفتم. تو لبخند زدی و من آن صحنه را ثبت کردم.

۱ نظر: